پیام مازند - ایسنا / زریاب خویی محرک فردوسی برای به نظم درآوردن شاهنامه را جنبه ایراندوستی و ملتدوستی او میخواند و میگوید: شاهنامه فردوسی عکسالعمل روح اقلیت پاسدار فرهنگ قدیم است در برابر وضع موجود مادی واقعی خارجی. محرک آفرینش شاهنامه همین است و عوامل صوری دیگر از قبیل کسب معاش و تقرب به سلطان و غیره عوامل تبعی و ثانوی است.
عباس زریاب خویی، مورخ، ادیب، نسخهشناس، نویسنده و مترجم ایرانی بود که درباره زندگانی خود نوشته است: «من در 15 ذی قعده 1337 هجری قمری به دنیا آمدهام. این تاریخ را دایی مرحوم من که تنها فرد باسواد در میان اقوام نزدیک ما بود در پشت قرآن خانوادگی نوشته بود و مطابق است تقریبا! با بیست و دوم تیرماه 1298 هجری شمسی و سیزدهم ژوئن 1919 مسیحی. هنگامی که 10 سال پس از آن اداره ثبت احوال به شهر خوی آمد و گرفتن شناسنامه که در آن وقت «سجلّ احوال» نامیده میشد برای همه الزامی شد، پدر من هم سن تقریبی خود و اعضای خانواده خود را به یکی از کارمندان ثبت احوال گفت و او برای من سال 1297 شمسی را نوشت که البته با توجه به وضع آن زمان این اختلاف چندان مهم محسوب نمیشد.» او 14 بهمن 1373 در سن 75 سالگی از دنیا رفت.
زریاب خویی صاحب تألیفاتی مانند «اطلس تاریخی ایران»، «تاریخ ساسانیان»، «بزمآورد؛ شصت مقاله درباره تاریخ، فرهنگ و فلسفه»، «آئینه جام: شرح مشکلات دیوان حافظ» و «سیرت رسولالّٰله» و ترجمههایی مانند «تاریخ فلسفه»، «لذات فلسفه»، «دریای جان»، «تاریخْبنیادی» و «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان» است. «تصحیح و تحشیه [الصیدنه فی الطب]» ابوریحان بیرونی، و «تهذیب و تخلیص روضه الصفا» نوشته محمد بن خاوندشاه بلخی» از دیگر آثار زریابی خویی است. همچنین او در دانشنامههایی مانند دائرهالمعارف فارسی، دانشنامه جهان اسلام، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی و دانشنامه ایران مدخلهای بسیاری را نوشته است.
بازار
![]()
این مورخ و ادیب در اردیبهشت سال 56 در مجله یغما در مقالهای به مقایسه «فردوسی و طبری» پرداخته است. او در این مقایسه بر جنبه مشترک این دو کتاب یعنی تاریخ دست گذاشته است، از نظر زریاب خویی «شاهنامه فردوسی نه تنها جنبه شعری و هنری که صفت ممتاز آن است، دارد بلکه جنبه تاریخی نیز دارد در حالیکه کتاب بزرگ طبری با آنکه محتوی گنجینه گرانبهایی از ادب اقوام و ملل نیز هست اثری هنری نیست.»
همزمان با زادروز زریاب خویی بخشی از این مقاله درباره محرک اصلی فردوسی برای به نظم درآوردن «شاهنامه» را بازخوانی میکنیم. «محرک طبری در تدوین تاریخ جنبههای دینی و انسانی و علمدوستی اوست، اما محرک فردوسی جنبه ایراندوستی و ملتدوستی و به اصطلاح قدیم شعوبیت او است. برای توضیح این مطلب باید نظری اجمالی به وضع سیاسی و فرهنگی عصری که فردوسی در آن زندگی میکرده است انداخت. ایران قرن چهارم هجری بهکلی غیر از ایران پیش از اسلام است. وضع فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دگرگون شده است و این تغییر و دگرگونی غیرایرانی است. فرهنگ نوی بهوجود آمده است که اگرچه در پیشبرد آن ایرانیان سهم عمدهای دارند اما ماده و جوهر آن غیرایرانی است. مردم خراسان در شهرها و روستاها به فراگرفتن قرآن و حدیث نبوی و زبان عربی مشغولند. دانشمندان بار سفرهای دراز میبندند تا در هر جا شیخی و محدثی ببینند از او حدیثی بشنوند و در کتاب خود ضبط کنند. با آنکه زبان مردم فارسی است کسی در صرف و نحو آن و در لغات آن بحث نمیکند و آن را شایسته بحث نمیداند. اما در نیشابور مجالس متعددی برپا میشود تا نزاع ابوبکر خوارزمی و بدیعالزمان همدانی را در فلان لغت مهجور و فلان تعبیر نامأنوس عربی بشنوند. مردم در مناقشات میان رؤسای شافعی و حنفی و کرامی شرکت میجویند. بازار مباحثات کلامی و دینی و فقهی داغ است. در این فرهنگ نو عناصر اصیل، عربی و یونانی و هندی است و تنها عنصر حامل آن ایرانی است. در سیاست نیز وضع تازهای پیش آمده است. سیادت و برتری عنصر عربی مدتها است که از خراسان برافتاده است و از طرف دیگر کوششهایی که برای اعاده استقلال ایرانیان میشده است با شکست و ناکامی مواجه شده است. حکومت دیلمیان و سامانیان و آل فریقون و مأمونیان همه در آستانه زوال است. قوم تازهنفس دیگری از آسیای مرکزی بهصورت مهاجران و بندگان و مهاجمان سرازیر میشوند و پستهای سیاسی و نظامی را اشغال میکنند. این قوم که در خداینامه دشمن اصلی ایرانیان قلمداد شدهاند اکنون همه جا زمام امور را در دست دارند. در این میان اقلیت کوچکی از این زیردستی فرهنگی و سیاسی رنج میکشد. این اقلیت از بازماندگان خاندانهای قدیمند و سنت قدیم را حفظ کردهاند اما برای اعاده شکوه گذشته هیچ قدرت جسمانی و مادی در اختیار ندارند. پس به ناچار به گذشته و اساطیر قدیم پناه میبرند و در حالیکه بیشتر همشهریان ایشان بهدنبال جمع حدیث و حضور در مجالس وعظ و تذکیرند ایشان بهدنبال جمع داستانهای قدیم ملت خویشند و بهدنبال کسی هستند که از این داستانها و اسطورهها بنای حماسی عالی سازد. این بازتایی ذهنی در برابر خارج و قیام معنی در برابر صورت و روح در برابر ماده است. آنچه در خارج است و واقعیت دارد تسلط فرهنگی عربی و تسلط سیاسی و نظامی ترکی است. شاهنامه فردوسی عکسالعمل روح اقلیت پاسدار فرهنگ قدیم است در برابر وضع موجود مادی واقعی خارجی. محرک آفرینش شاهنامه همین است و عوامل صوری دیگر از قبیل کسب معاش و تقرب به سلطان و غیره عوامل تبعی و ثانوی است. در بنای هر اثر عظیم در جهان فرهنگ علل قریبه و انگیزههای ظاهری وجود دارد که همه آن را میبینند. اینگونه انگیزهها خواستهای طبیعی و امیال مادی و جسمانی است.
اما عامل دیگری نیز هست که اصیلتر است و خواستهای طبیعی و امیال مادی آلات و ابزار آن عامل است و آن پیشرفت انسانیت برای قهر طبیعت است خواه در زمینه علم و خواه در زمینه هنر. فردوسی مانند همه افراد انسان نیازها و احتیاجاتی دارد و برای زیستن و خوب زیستن باید مانند دیگران راه معاشی داشته باشد. مایه معاش او کار جسمانی نیست و بلکه هنر اوست و خریدار این هنر طبقه اشراف و حکام و سلطان وقت است. از عرضه کردن این هنر برای حکام و سلطان وقت نباید نتیجه گرفت که آفرینش این هنر فقط برای خوشامد حکام است. فردوسی مانند فرخی و عنصری میتوانست از آفریدن شاهنامه چشم بپوشد و به دربار محمود بشتابد و در وصف شمایل او و غلامان و پیلان و اسبان او قصیده بسازد و بهقول ناصرخسرو کسی را که سرمایه جهل و کافری است بهعلم و به حکمت بستاید. شاهنامه فردوسی این نیست، شاهنامه فردوسی تجلی عالم معنی پهناوری است در قالب مادی الفاظ برای مجسم ساختن روح و معنی در خارج و برای برافراشتن کاخی که در عین مادی بودن معنوی است و از باد و باران گزندی نمیبیند. شاهنامه فردوسی بازتاب اقلیت ایراندوست قرن چهارم هجری است در برابر تسلط فرهنگ جدید و قدرت حاکمه جدید و برای بیان شکوه معنی در برابر شکوه ظاهر گو اینکه یکی از ابزار این بنا و یکی از علل فرعیه این بازتاب نیاز به مدح محمود و درم خواستن از او باشد. اثر فردوسی اثری است برای مسلط ساختن معنی بر ماده و قاهر ساختن روح در طبیعت و او در کار موفق شده است.»