شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
اقتصادی

«لوته در وایمار»؛ روایت توماس مان از عشق گوته

«لوته در وایمار»؛ روایت توماس مان از عشق گوته
پیام مازند - ایرنا / رمان تاریخی «لوته در وایمار» نوشته توماس مان روایت دیدار دوباره دو عاشق، گوته و شارلوته (همان ورتر و لوته) است که بعد از ۴۴ سال دوباره مقابل هم قرار ...
  بزرگنمايي:

پیام مازند - ایرنا / رمان تاریخی «لوته در وایمار» نوشته توماس مان روایت دیدار دوباره دو عاشق، گوته و شارلوته (همان ورتر و لوته) است که بعد از 44 سال دوباره مقابل هم قرار می‌گیرند.
در یکی از آخرین روزهای سپتامبر 1816 کمی پس از ساعت هشت بانویی نسبتاً سالخورده با دلیجان پست وارد و ایمار می‌شود. وی در نگاه نخست ویژگی درخور توجهی ندارد و مسافری مانند هر مسافر از راه رسیده دیگر به نظر می‌رسد. این زن «هوف‌رتین شارلوته کستنر» است؛ زنی که یوهان ولفگانگ فون گوته در سال‌های جوانی دل بسته‌اش می‌شود و ماجرای دل بستگی اش را در کتابی کوچک اما بسیار شورانگیز به رشته تحریر در می آورد. گوته در آن زمان «ورتر» نام دارد و دختری را که دل بسته اوست «لوته» می‌نامد.
انتشار رمان رنج‌های ورتر جوان در سال 1774 نام و آوازه نویسنده و قهرمان کتابش را در سراسر اروپا بر سر زبان‌ها انداخت. امروز کمتر کسی از اهالی ادبیات نام این اثر را نشنیده است؛ کتابی که به عنوان یکی از شاهکارهای مکتب رمانتیسم در آلمان به بیشتر زبان‌ها ترجمه شد. حال در رمان تاریخی توماس مان شارلوته کستنر پس از چهل و چهار سال در جست و جوی خاطرات دوران جوانی خود و دیدار با گوته به وایمار آمده است. دیدار و گفت‌وگوهایی که کتاب «لوته در و ایمار» را شکل می‌دهد.
بازار
با پیچیدن خبر ورود لوته به وایمار سه تن از نزدیکان گوته به دیدارش می‌آیند و از خلال این گفت‌وگوها وجوهی ناشناخته از او که در این سال‌ها شکل گرفته و برای لوته ناآشناست، آشکار می‌شود.
علی اصغر حداد مترجم نام‌آشنای ادبیات آلمانی در یادداشتی که بر این کتاب، می‌نویسد:
گوته در این مدت چه بسیار ماجراها از سر گذرانده، تجربه اندوخته و دگرگون شده است، در حالی که او، «لوته»، هم چنان در مرحله آغازین بالندگی، هنر و «شدن» باقی مانده است و هم چنان در آن مرحله درجا می‌زند.
سرانجام گوته در فصل هفتم رمان شخصاً به صحنه می آید. توماس مان نخست به گوته فرصت می‌دهد در مونولوگی طولانی سخن بگوید. بسیاری از پژوهش‌گران آثار ادبی این شیوه روایت‌گری مان را با تکنیک جریان آگاهی جیمز جویس در داستان پردازی مقایسه کرده اند. (...) آدله شوپنهاور، دختری که به دیدار شارلوته آمده است گوته را به نوعی خودکامگی متهم می کند که گویا از بزرگی خاص و فراگیر جدا شدنی نیست و بجاست همه از آن پروا کنند و محترمش بشمارند. اما در عین حال معتقد است گوته بزرگی خود را به کسی تحمیل نمی کند، بلکه جامعه آلمان که به نوکر صفتی خو گرفته است خودخواسته به خودکامگی او تن می دهد و به آن گردن می‌نهد. عبارت نوکر صفتی به یادمان می آورد که توماس مان رمان لوته در و ایمار را زمانی نوشت که هیتلر بر آلمان حکومت می‌کرد و اکثر آلمانی ها نوکر صفتانه از او فرمان می‌بردند.
این یادداشت که در انتهای کتاب و پس از گاهشمار زندگی و آثار توماس مان آمده است، تسلط مترجم را به فضای رمان و شناخت شخصیت‌های واقعی و داستانی از سویی و تحولات هم‌زمان با نگارش اثر را از سوی دیگر آشکار می‌کند. یادداشت با این جمله پایان می‌گیرد: اسطوره انتقادی مرد بزرگی که در این رمان نقش زده می‌شود واریاسیونی است از تم اصلی زندگی و هنر زندگی و اندیشه: نگاه زیباپسندانه شکوه و بزرگی در این اثر در برابر «لوته» به مثابه زندگی فردی شده در معرض داوری قرار می‌گیرد تا کیفیت انسانی آن سنجیده شود.
در بخشی از این کتاب در فصل هفتم، صفحه 281 در بخشی از تک‌گویی گوته می‌خوانیم:
بیست و هفتم همین ماه روز تولد است. فعلاً فقط چند بیت آماده کرده ام که از آن میان این یکی به درد خور است: «راستی طبیعت سرانجام به گنه خود پی می برد؟» این خوب است، این را می‌شود عرضه کرد، مهر و نشان من بر آن خورده است. احتمالاً جور تمام چرندبافی‌ها را می‌کشد. چون این متن هم مثل بسیاری مطالب دیگر چرند خوبی از آب در می‌آید. وقتی «قریحه شاعرانه» داری، جامعه از تو چنین چیزی توقع دارد. امان از این قریحه شاعرانه؛ برود به درک. مردم خیال می‌کنند همه اش کار قریحه است. انگار بیست و چهار سال زندگی کرده ای، رشد کرده ای، بعد در بیست و چهار سالگی ورتر را نوشته‌ای، بی آن که از شعر و شاعری فراتر رفته باشی! انگار گذشت زمان کافی بود تا مردی مانند من برای شعر گفتن آماده شود! پینه‌دوز سرت به کار خودت باشد. بله، انگار من پینه‌دوزم. اما این نادان‌ها معتقدند من به شعر پشت می‌کنم. دارم از این شاخ به آن شاخ می‌پرم و تفننی کار می‌کنم اما چه کسی به شماها گفته است هر کاری غیر از شعر تفنن است و کار جدی را باید جای دیگر یعنی در کل زندگی، جست وجو کرد؟ مزخرف، مزخرف! این کله پوک‌ها نمی‌دانند که شاعر بزرگ، اول بزرگ است و بعد شاعر. نمی‌دانند که فرقی نمی‌کند شاعر شعر می‌گوید یا نبرد می‌کند. (...) اما این قوم احمق گمان می‌کنند وقتی بزرگ هستی که دیوان شعر داشته باشی اما اگر نظریه رنگ‌ها را تدوین کرده باشی بزرگ نیستی.
گئورگ لوکاچ فیلسوف، نویسنده، منتقد ادبی، نظریه‌پرداز در باره رمان «لوته در وایمار» که در 9 فصل نگاشته شده، می‌نویسد: تصادفی نیست که توماس مان در خلال سال‌های هراس‌آور حاکمیت هیتلر هنگامی که مردم آلمان تحت لوای فاشیسم رو به تباهی می‌رفتند یکی از مهم‌ترین آثار تاریخی خود را نگاشت. گوته در شهر وایمار مثل گالیور در میان اهالی لی‌لی‌پوتی است؛ همواره در انقیاد شک و تردید اما همواره در حال نجات خویش از مخمصه و در حال تلاش برای به کمال رساندن وجوه فکری هنری و اخلاقی خود.(...) در وضعیتی که بورژوازی آلمان در گند آب خونین توحشی سگ مستانه گرفتار بود در «لوته در و ایمار» تصویر والاترین توانش‌های گوته را می‌بینیم. تصویر نوعی انسان باوری بی تردید مساله‌دار اما هم زمان حقیقی و مترقی را (...) توماس مان با بازآفرینی بهترین‌های فرهنگ بورژوایی آلمان در پی بیدار کردن توانش‌های مدفون این فرهنگ است. در کار توماس مان در «لوته در وایمار» شاهد نوعی خوش‌بینی اصیل اخلاقی هستیم؛ آن چه روزگاری ممکن بوده، همواره می‌تواند دیگر بار تحقق یابد.
«لوته در وایمار» نوشته یوهان ولفگانگ فون گوته را نشر لاهیتا با ترجمه علی اصغر حداد در 440 صفحه منتشر کرده است.


نظرات شما