دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴
سیاسی

صدای گچ و خون

روایتی از واکنش فرهنگیان مازندران به رویداد ۱۳ آبان ۵۷

روایتی از واکنش فرهنگیان مازندران به رویداد ۱۳ آبان ۵۷
پیام مازند - فرهنگیان مازندران در سال ۵۷ و پس از واقعه ۱۳ آبان، برای حمایت از شهدای آن زمان، درخواست تحصن و استعفا کردند.
  بزرگنمايي:

پیام مازند - فرهنگیان مازندران در سال 57 و پس از واقعه 13 آبان، برای حمایت از شهدای آن زمان، درخواست تحصن و استعفا کردند.

پیام مازند


به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای مازندران ؛ پس از 13 آبان سال 1357 و شهادت دانش آموزان در تهران؛ جمعی از معلمان مازندرانی با تهیه و امضای یک سند، تهدید به تحصن و استعفا کرده بودند.
آبان 57، خیابان‌های تهران پر از فریاد بود و دانش آموزان دبیرستانی، کتاب در دست، مقابل گلوله ایستادند.
آبان، بوی دود و باروت داشت، تهران هنوز در شوک بود. دانش‌آموزانی که صبح با دفتر و قلم از خانه بیرون رفتند، دیگر هرگز به کلاس برنگشتند.
نامشان در فهرست شاگردانِ دبیرستان‌ها ماند، اما صدایشان از دیوار مدرسه گذشت و به همه‌ی ایران رسید… صدایی که از پایتخت برخاست، تا دامنه‌ی البرز و ساحل خزر پیچید.
آن روز، خونشان بر خاک خیابان ریخت، اما صدایشان تا شمال کشور رسید؛ تا قلب کلاس‌های درس مازندران.
در مازندران، معلمان و دبیران، پای تخته‌ای ایستادند که آن روز دیگر جایی برای درس نداشت.
در همان روزها، در برخی مدارس مازندران معلمان گرد هم آمدند، برگه‌ای در میانشان دست به دست شد؛ سندی که امروز در میان اسناد انقلاب، باقی مانده است.
در آن سند، فرهنگیان مازندرانی هشدار داده بودند: اگر خون دانش آموز بر خاک ایران ریخته شود، گچ و تخته سیاه نیز ساکت نخواهند ماند و آن‌ها تهدید به تحصن و حتی استعفای دسته جمعی کردند.

پیام مازند


سندی که امروز گواهِ تصمیمی بزرگ است. فرهنگیان مازندرانی در آن نوشته‌اند: در برابر خون دانش‌آموزان، سکوت گناه است. آنها گفتند: اگر مدرسه، پناه دانش‌آموز نباشد، ما نیز دیگر آموزگار نخواهیم ماند.
متن سند به شرح زیر است:
(" بسم اله الرحمن الرحیم
شهربانی بابلسر.
جامعه فرهنگیان استان مازندران در جلسه روز 25 /8 /57 با بررسی اوضاع و احوال جاری مملکت و با نظرخواهی و راهنمائی روحانیون اصناف، کارمندان، کارگران، کشاورزان، دانشگاهیان و سایر اقشار منطقه مازندران به نتایج زیر رسیده است:
1 ـ ادامه اعتصاب که در صورت تسلیم نشدن رژیم به خواست‌های مشروع و قانونی آنها که خواست همه ملت ایران است استعفای دسته جمعی خود را بررسی خواهد کرد و برای تحقق بخشیدن به خواسته‌ها تا پایان [پای]جان می‌ایستد.
2 ـ حمایت کامل خود را از تمام طبقات معترض جامعه که به هر شکل و صورت است اعلام می‌دارد.
3 ـ در صورت پایداری رژیم در برابر خواست‌های مشروع ملت، جامعه فرهنگیان مازندران پرداخت مالیات‌ها و عوارض مختلف و نیز پرداخت اقساط بدهی به بانک‌ها و نیز هر نوع وجهی که دولت از مردم می‌گیرد را تحریم می‌کند.
4 ـ ضمن اعلام همبستگی با کارکنان مطبوعات و رادیو تلویزیون؛ هماهنگ با درخواست آنان استفاده از رادیو و تلویزیون را که در اشغال نظامیان است تحریم می‌کند.
5 - خواسته‌های کارگران و کارکنان اعتصابی شرکت نفت مورد تایید همه ملت ایران است.
جامعه معلمان استان مازندران ضمن تمجید از اقدام شجاعانه آنها آمادگی خود را جهت هرگونه کمک مادی و معنوی اعلام می‌کند.
با امید پیروزی جامعه فرهنگیان استان مازندران ")

پیام مازند


صدای آن اعتراض خاموش نماند
امروز، پس از سال‌ها، به سراغ دو نفر از فرهنگیان آن زمان رفتیم، مهدی احمدی فولادی و علی اکبر خلردی معلمان بازنشسته‌ای هستند که جزء اعضای انجمن اسلامی معلمان آن دوران بودند.
شاهدانی که از تصمیم‌های آن زمان می‌گویند، از دلهره و جسارتی که در دل معلمان جوان موج می‌زد. آن‌ها نه تنها آموزگارِ علم که آموزگارِ ایستادگی بودند.
از فریاد‌های میدان آزادی تا تخته‌سیاه کلاس‌های مازندران
در آن زمان، معلمان روی تخته سیاه تخته به‌جای ریاضی و انشا، از درد و اعتراض می‌نوشتند.
آن روزها، قلم‌ها از تدریس بازماند و گچِ سفید، بر تخته سیاه، شعار آزادی نوشت.
آنها معلم بودند، اما بیش از هر چیز، انسان بودند؛ انسانی که درد شاگرد خود را در رگ‌های خویش حس می‌کرد.

پیام مازند


در خانه‌های کوچک و حیاط‌های نم‌خورده‌ی شمال، معلمان گرد هم آمدند. شب‌هایی که هوا پر از ترس بود، اما صدای وجدان، بلندتر از صدای تهدیدها. برخی گفتند: «اگر برویم، حقو‌قمان قطع می‌شود.» یکی دیگر پاسخ داد: «اگر بمانیم، شرم‌مان باقی می‌ماند.» این تصمیم ساده نبود؛ میان نان و نام، میان شغل و شرف، باید یکی را بر می‌گزیدند و آنها راه دشوارتر را انتخاب کردند.
سال‌ها گذشته است. امروز، وقتی به چهره‌ی سپیدموی آنها نگاه می‌کنیم، هنوز برق همان روز‌ها در نگاهشان است. یکی می‌گوید: «ما فقط معلم بودیم، اما امروز که برمی‌گردم، می‌بینم ما سرباز هم بودیم – سربازِ قلم و وجدان.» دیگری آهی می‌کشد و آرام می‌گوید: وقتی شنیدیم شاگردان ما در تهران جان داده‌اند، دیگر هیچ درسی مزه نداشت. ما کلاس‌ها را بستیم، نه از خشم، از اندوه.


نظرات شما